آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم آنوشا

پرنسس بیست و یک ماه ی خونه ما

قدیما وقتی بزرگترا به اونایی که تازه نی نی دار شده بودن و از سختی هاش کلایه میکردن میگفتن نگران نباش تا چشم به هم بزنی بزرگ شده عروس یا دامادش میکنی پیش خودم میگفتم چطور ممکنه که با تمام این سختی ها و دلواپسی ها تا چشم به هم بزن بگذره ولی الان میبینم واقعا همینطوره چه زود گذشت دیگه چیزی تا تولد دو سالگیت نمونده از خدا خیلی خیلی ممنونم به خاطر وجود تو و حس قشنگ مادر بودن که شما هم روزی هزار بار اون رو به من یاداوری میکنی وقتی صدام میزنی مامان سارااااااا با تمام وجود میپرستمت پرنسسه کوچولوی منی و اما از حفظیات: شعر چشم چشم دو ابرو: مامان میگه:چشم چشم دو , شما میگی:ابرو مامان میگه:دماغ و دهن یه,شما میگی:گردی مامان میگه:گوش گوش دو...
1 اسفند 1392

اولین زمستون برفی آنوشای مامان و بابا

برف آمده شبانه برف آمده شبانه رو پشت‌بام خانه برف آمده رو گل‌ها رو حوض و باغچه‌ی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جاده‌ها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستان‌ها می‌باره سلام سلام سپیدی! دیشب ز راه رسیدی؟ وای مامانی امروز کلی برف بارید اونم بعد از چندین سال حدود آخه اینجا خیلی کم برف میباره امسال که بارون هم اصلا نباریده بازم خدا رو شکر که این برف همه جا رو سفید پوش کرده شما میری از پشت شیشه برفا رو میبینی و کلی ذوق میکنی و مامان رو صدا میزنی میگی ببین برف برف دیروز یه کمی برف باریده بود شما اینقدر برف برف زدی که من رفتم یه کم برف آوردم و توی راهرو با هم یه آدم برفی ک...
8 بهمن 1392

بیسته بیستی بیست ماه ی مامان

 لذتی برتر از این نیست که جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا میگذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمانکه شیره جانت را خسته و ناتوان در دهانش می نهی و یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش میکنی روی دو پاهای کوچکش بایستدو چند قدم تا آغوشت را,با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را در وجودت رها کند؟گرمای تنش را حس میکنی و تو هم در شادی اینگام بزرگش به سوی آینده شریک میشوی...     وصف ناپذیر است زمانی که به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت  همراهی مرا می طلبی !                     &nb...
1 بهمن 1392

دخترم نوزده ماهه شد

نوزده ماهگیت مبارک عسل مامان وقت مامان رو آنچنان پر کردی که مامانی گاهی اوقات میگه ای کاش فقط یک ساعت برای خودم وقت داشتم هر چند میدونم که اگر یک ثانیه ازم دور باشی دلم واست یه ریزه میشه اما بذار کارایی رو که یاد گرفتی برات ثبت کنم دختر باهوش مامان کلمه مامان و بابا رو میتونی بخونی میری دفتر و مداد رو میاری و اولین جملاتی  رو که یاد گرفتی رو تکرار میکنی بابا نان داد و ماامان آب داد و دفترو خط خطی میکنی مثلا داری دیکته مینویسی از یک تا چهار رو میتونی بشماری بعد من میگم پنج شما میگی شیش شعر لالایی رو که برات میخونم رو حفظی گاهی اوقات حتی وقتی داری با خودت بازی میکنی میخونی و عروسکتو باهاش میخوابونی شعرش اینه من میگم گلدون خوا...
1 دی 1392

یلدا مبارک

                                 هندونه کوچولوی مامان پارسال شما هنوز تازه یاد گرفته بودی که بشینی وقتی گذاشته بودمت روی مبل که ازت عکس بگیرم همش نگران بودم که از روی مبل نیافتی زمین زمان خیلی زود میگذره اما حالا کلی خانوم شدی عروسکم من و بابا خیلی دوست داریمممممممممممممممممممممممم دیگه عکس گرفتن از آنوشا خیلی سخت شده اصلا همکاری نمیکنه با مامانش                         ...
30 آذر 1392
1